CliP
من آن غریبه ی دیروز ، آشنای امروز و فراموش شده ی فردایم . در آشنایی امروز مطالبی می نویسم و عکس ها و نوشته هایی قرار می دهم تا در فراموشی فردا یادم کنید . غرض نقشي است كز ما بازماند / كه هستي را نمي‌بيبنم بقايي...
 
 
جمعه 27 دی 1392برچسب:, :: 23:31 ::  نويسنده : مریم



چهار شنبه 25 دی 1392برچسب:, :: 20:57 ::  نويسنده : مریم



چهار شنبه 25 دی 1392برچسب:, :: 20:30 ::  نويسنده : مریم



دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 20:24 ::  نويسنده : مریم

الهی !!!!

خدای تنهایی من ..........

چه بسا هر گره ای که در کار من می اندازی

همچون گره های قالی باشد که با آن ها برای

سرنوشتم نقشی زیبا بیافرینی

آمین ...............

 



پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, :: 23:34 ::  نويسنده : مریم


 

به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي؛
اوني که زود ميرنجه زود ميره، زود هم برميگرده. ولي اوني که دير ميرنجه دير ميره، اما ديگه برنميگرده ...

به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي؛
رنج را نبايد امتداد داد بايد مثل يک چاقو که چيزها را مي‏بره و از ميانشون مي‏گذره از بعضي آدم‏ها بگذري و براي هميشه قائله رنج آور را تمام کني.

به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي؛
بزرگ‌ترين مصيبت براي يک انسان اينه که نه سواد کافي براي حرف زدن داشته‌باشه نه شعور لازم براي خاموش ماندن.

به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي؛
مهم نيست که چه اندازه مي بخشيم بلکه مهم اينه که در بخشايش ما چه مقدار عشق وجود داره.

به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي؛
شايد کسي که روزي با تو خنديده رو از ياد ببري، اما هرگز اوني رو که با تو اشک ريخته، فراموش نکني.

به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي؛
توانايي عشق ورزيدن؛ بزرگ‌ترين هنر دنياست.

به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي؛
از درد هاي کوچيکه که آدم مي ناله؛ ولي وقتي ضربه سهمگين باشه، لال مي شه.

به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي؛
اگر بتوني ديگري را همونطور که هست بپذيري و هنوز عاشقش باشي؛ عشق تو کاملا واقعيه.

به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي؛
هميشه وقتي گريه مي کني اوني که آرومت ميکنه دوستت داره اما اوني که با تو گريه ميکنه عاشقته.

به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي؛
کسي که دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همين بيشتر از اينکه بگه دوستت دارم ميگه مواظب خودت باش.

و بالاخره خواهي فهميد که :

هميشه يک ذره حقيقت پشت هر"فقط يه شوخي بود" هست.

يک کم کنجکاوي پشت "همين طوري پرسيدم" هست.

قدري احساسات پشت "به من چه اصلا" هست.

مقداري خرد پشت "چه ميدونم" هست.

و اندکي درد پشت "اشکالي نداره" هست.

 

 



پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, :: 23:28 ::  نويسنده : مریم

 


همه چیز در زندگی ات معجزه ای است که باید آن راعزیز بداری ...
اینکه ما نفس می کشیم ...
اینکه روی این کره ی زمین هستیم ...
اینکه با هم ارتباط برقرار می کنیم ... همگی معجزه است...
تک تک تجربه ها در زندگی ات کاملا لازم بوده تا تو را به این مرحله و مرحله ی بعدی و بعدی برساند...
هدف چیزی نیست که تو بخواهی به آن برسی ...
هدف به تو می رسد و فقط زمانی تو را می یابد که تو آمادگی داشته باشی ... نه قبل از آن

 

 

 

 



پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, :: 23:8 ::  نويسنده : مریم



پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, :: 22:59 ::  نويسنده : مریم



پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, :: 22:43 ::  نويسنده : مریم

 

خدایا

 

من که هستم تا چیزی بگویم که تو خود همه چیز را می دانی.

 

چگونه همیشه به یادت باشم وقتی که فقط در رنجها صدایت می کنم ؟

 

و چگونه صدایت کنم

 

درحالی که می دانم، فاصله ، توهّمی بیش نیست؟

 

اگر زندگی ام آنطور است که تومیخواهی ،

 

بی قراریم را کنار می گذارم و آرام می گیرم، که این دل فقط با یاد تو رنگ آرامش را به خودمی بیند. و چه زیبا فرموده ای که:

"الا  بذکرالله تطمئن القلوب"



پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, :: 22:31 ::  نويسنده : مریم

 

اگر می توانستم یک بار دیگر به دنیا بیایم کمتر حرف می زدم و بیشتر گوش می کردم

 

 دوستانم را برای صرف غذا به خانه دعوت می کردم، حتی اگر فرش خانه ام کثیف و لکه دار بود و یا کاناپه ام ساییده و فرسوده شده ...

 

 در سالن پذیرایی ام ذرت بو داده می جویدم و اگر کسی می خواست که آتش شومینه را روشن کند نگران کثیفی خانه ام نمی شدم ... 

 

 پای صحبتهای پدر بزرگم می نشستم تا خاطرات جوانی اش را برایم تعریف کند و در یک شب زیبای تابستانی پنجره های اتاق را نمی بستم تا آرایش موهایم به هم نخورد ...

 

شمع هایی که به شکل گل رز هستند و مدتها بر روی میز جا خوش کرده اند را روشن می کردم و به نور زیبای آنها خیره می شدم ...

 

 با فرزندانم بر روی چمن می نشستم بدون آنکه نگران لکه های سبزی شوم که بر روی لباسم نقش می بندند...

 

 با تماشای تلویزیون کمتر اشک می ریختم و قهقهه خنده سر می دادم و با دیدن زندگی بیشتر می خندیدم...

 

 هر وقت که احساس کسالت می کردم در رختخواب می ماندم و از اینکه آن روز را کار نکردم فکر نمی کردم که دنیا به آخر رسیده است ...

 

 هرگز چیزی را نمی خریدم فقط به این خاطر که به آن احتیاج دارم و یا اینکه ضمانت آن بیشتر است ...

 

 به جای آنکه بی صبرانه در انتظار پایان نه ماه بارداری بمانم هر لحظه از این دوران را می بلعیدم؛ چرا که شانس این را داشته ام که بهترین موجود جهان را در وجودم پرورش دهم و معجزه خداوند را به نمایش بگذارم ...

 

 وقتی که فرزندانم با شور و حرارت مرا در آغوش می کشیدند هرگز به آنها نمی گفتم: بسه دیگه حالا برو پیش از غذا خوردن دستهایت را بشور ، بلکه به آنها می گفتم دوستتان دارم!

 اما اگر شانس یک زندگی دوباره به من داده می شد هر دقیقه آن را متوقف می کردم ، آن را به دقت می دیدم ، به آن حیات می دادم و هرگز آن را پس نمی دادم ...

 

 


آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیای من و آدرس nouri58.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 24
بازدید دیروز : 15
بازدید هفته : 70
بازدید ماه : 70
بازدید کل : 56083
تعداد مطالب : 95
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1


كد موسيقي براي وبلاگ

کد زیباساز انفجار گل


(ÏÑíÇÝÊ ˜Ï ÓÇÚÊ)
                    
 
 
 

کد تغییر شکل موس

دریافت کد بارش ستاره

کد موس ستاره و قلب

کد چرخش تصاویر

دریافت کد موس حباب


kaj tasavir کد کج شدن عکسها در وبلاگ

کد گرد شدن تمام تصاویر وب